سه‌شنبه 23 آوريل 2024 - 04 ارديبهشت 1403
صفحه اصلی اخبار مقالات آلبوم تصاویر درباره ما تماس با ما فرم مشاوره








Bookmark and Share
NEWSLETTER
Email :



LINKS
   به سایت مرکز مشاوره جهت ادامه تحصیل در دانشگاه ها و کالج های انگلستان خوش آمدید   در صورتی که متقاضی تحصیل در  دوره های کارشناسی , کارشناسی ارشد , دکترا , پزشکی , دندانپزشکی ,Foundation (پیش دانشگاهی) و یا A LEVEL در انگلستان برای سال 2014  هستید میتوانید از هم اکنون با ما تماس بگیرید     UCAS Timetable for 2014 applications   دانشگاهها و کالج های انگلستان     ویزای تحصیلی انگلستان       جدول ارزشیابی , مقایسه و تبدیل آیلتس و تافل    UK STUDY TODAY   موفق ترین مشاور و راهنمای اخذ پذیرش تحصیلی در  مقاطع مختلف تحصیلی در انگلستان     دوره های زبان انگلیسی در انگلستان     دوره های کارشناسی در انگلستان    دوره های کارشناسی ارشد      دوره های دکترا در انگلستان      تحصیل در رشته پزشکی     تحصیل در رشته دندانپزشکی   پیش دانشگاهی در انگلستان      مدارس شبانه روزی در انگلستان      دوره های آیلتس      دوره های تافل      بورسیه های تحصیلی در انگلستان     رزومه و روش تهیه آن    دانشگاهها و کالج های انگلستان     MBA در انگلستان     هزینه های زندگی در انگلستان     هزینه های تحصیلی در انگلستان     مسکن دانشجویی در انگلستان    کار در زمان تحصیل در انگلستان    رنکینگ دانشگاه های انگلستان    ویزای تحصیلی انگلستان     فرم مشاوره تحصیلی در انگلستان     خدمات مشاوره و اخذ پذیرش تحصیلی در انگلستان      خدمات مشاوره اخذ ویزای تحصیلی انگلستان     خدمات مسکن دانشجوئی در انگلستان    خدمات فرودگاهی (ایاب و ذهاب ) در انگلستان     خدمات آشنا کردن دانشجو با محیط پیرامون تحصیل     افتتاح حساب بانکی در انگلستان     گواهینامه رانندگی در انگلستان    راهنمائی جهت استفاده از خدمات بهداشتی و درمانی در انگلستان    مشاوره در انتخاب مدرسه و ثبت نام فرزندان دانشجویان در مدارس انگلستان    مشاوره حقوقی   تمدید ویزای دانشجوئی   تلفن تهران متصل به دفتر لندن  4858 55 66  021   تلفن مسقیم دفتر لندن 8286 2784 20 0044    UK STUDY TODAY Ltd - 72 Hammersmith Road -London - W14 8TH - United Kingdom   
زندگی و تحصیل در کانادا: از دید یک دانشجوی ایرانی 2

زندگی و تحصیل در کانادا: از دید یک دانشجوی ایرانی 2

زندگی در کانادا

زندگی در جامعه‌ی کانادایی از جنبه‌های مختلف قابل بررسی است. بارزترین ویژگی کانادا چندفرهنگی بودن آن است. به خصوص در شهرهای بزرگ این مساله به روشنی دیده می‌شود. در کانادا کسانی را می‌بینید که حتی نام کشورشان را هم نشنیده‌اید. مثلا من دانشجویی از کشور Mauritius می‌شناسم که پدر و مادرش چینی هستند و خودش در مونترال بزرگ شده است. اینجا به همان راحتی که در ایران دو نفر از دو شهر مختلف با هم ازدواج می‌کنند، دو نفر از دو کشور کاملا متفاوت با هم ازدواج می‌کنند. دوستی دارم که پدر و مادرش از جزایر کارائیب هستند و همسرش از پدر هندی و مادر کانادایی یا دوست دیگری دارم که پدرش کبکی و مادرش ژاپنی است. این دوستم با پدرش فرانسوی، با مادرش ژاپنی و با خواهر و برادرش انگلیسی صحبت می‌کند! همین چندفرهنگی بودن جامعه، جذب شدن در جامعه‌ی کانادایی را برای مهاجران آسان‌تر کرده است. از طرف دیگر قوانین مهاجرت به کانادا نسبت به آمریکا و کشورهای اروپایی ساده‌تر است. همین مساله جذابیت کانادا را بسیار بیشتر کرده است.


ایرانی‌های ساکن کانادا هم جامعه‌ی متنوعی هستند. در سالهای پیش ایرانیانی را می‌بینید که به دلیل انقلاب یا جنگ از ایران فرار کرده‌اند. بسیاری از اینها معمولا در همان بیست سال پیش ایران متوقف شده‌اند. آنچه که می‌توانند از ایران بد می‌گویند و آنچه می‌توانند درباره‌ی مزایای آمدن به کانادا اغراق می‌کنند. طبیعی هم هست. چون باید ماندن خود در کانادا را اختیاری جلوه دهند و توجیه کنند. البته کسانی هم هستند که ارتباط خود را با ایران حفظ کرده‌اند و تنها به دلیل بچه‌هایشان مانده‌اند. چون بچه‌ها در کانادا بزرگ شده‌اند و تمایلی برای رفتن به ایران ندارند. هر چه به سالهای اخیر نزدیک می‌شویم، تعداد کسانی که دانشجویی آمده‌اند یا راه بازگشت به ایران برایشان باز است، بیشتر می‌شود. به نظرم این دسته با دید منصفانه‌تری می‌توانند درباره‌ی ایران و کانادا قضاوت کنند.


ترکیب بازار کار کانادا با ایران متفاوت است. در کانادا سه چهارم نیروی کار در بخش خدمات کار می‌کند. اکثر مونترالی‌هایی که می‌شناسم حسابدار، کارمند هتل، منشی، کارمند خدمات پس از فروش و مانند اینها هستند. کار کردن در فروشگاه‌ها و رستوران‌ها امری بسیار عادی است و نوجوان‌های زیادی با هدف کسب درآمد و استقلال مالی از پدر و مادر در این جاها مشغول کار می‌شوند. نسبت حقوق شغل‌های مختلف با وضعیت ایران متفاوت است. مثلا کسی که زباله‌ها را داخل ماشین شهرداری می‌ریزد، سالی پنجاه هزار دلار حقوق می‌گیرد. دوستانی که با مدرک فوق لیسانس کار مهندسی پیدا می‌کنند، معمولا با سالی حدود چهل تا پنجاه هزار دلار شروع می‌کنند. به همین دلیل از آن احترام و کلاسی که مهندس‌ها در ایران دارند، در کانادا کمتر اثری هست. تا جایی که من فهمیدم خیلی‌ها به مهندس‌ها به چشم کسانی که فقط پشت کامپیوتر می‌نشینند و ارتباطات اجتماعی چندانی ندارند نگاه می‌کنند. به دلیل زحمت زیاد و حقوق معمولی رشته‌های مهندسی از کانادایی‌ها کمتر کسی به آن رغبت دارد. امنیت شغلی مهندس‌ها هم بستگی کامل به اوضاع اقتصادی دارد. در صورتی که اوضاع مالی شرکت‌ها خراب شود، یکی از اولین کارهایی که می‌کنند، تعدیل نیرو است. به همین دلیل خیلی راحت ممکن است که یک دکترای الکترونیک بدون اطلاع قبلی اخراج شود. در نشریه‌ی دانشجویی قاصدک می‌توانید داستان بیکار شدن یک دکترای الکترونیک را بخوانید. زمانی هم که شخص بیکار شد تا پیدا کردن کار بعدی باید بتواند هزینه‌های زندگی و قسط خانه و ماشین را تامین کند. به همین دلیل ممکن است مجبور شوید در رستوران، کارواش و جاهای مشابه کار کنید که تجربه‌ی بدی هم نیست.

اوضاع اقتصادی بر رونق رشته‌های دانشگاهی و زمینه‌های تحقیقاتی هم تاثیر مستقیم دارد. به همین دلیل میزان اعتبار مالی کارهای تحقیقاتی با سیاست دولت و قیمت نفت و طلا بالا و پایین می‌رود. در این شرایط انسان کمتر اثری از قداست و احترام ذاتی کار علمی می‌بیند. در واقع یک محقق هم کسی است که در ازای دریافت پول کار می‌کند. با دیدن این وضع فکر می‌کنم زمانی که به ایران برگردم، دیگر تعهدی به رشته‌ای که در آن درس خوانده‌ام نخواهم داشت. البته پیش از آمدن هم تصمیمم این بود که اگر پذیرش نگرفتم، در رقابت با «اکبر جوجه»، «بهزاد جوجه» را تاسیس کنم :)


پیشتر فکر می‌کردم اینجا حقوق‌ها خیلی بالاتر از این حرف‌ها است. اما از وقتی که فهمیدم حقوق سالانه‌ی صد هزار دلار برای یک استاد دانشگاه تنها در سالهای پایانی خدمت امکان‌پذیر است کلی تعجب کردم. از طرفی وقتی شنیدم که یک دربان هتل هم با انعامی که دریافت می‌کند در سالهای پایانی کارش همین مقدار درآمد دارد، شاخ درآوردم! افراد زیادی با حقوق سالی چهل هزار دلار کار می‌کنند. نگویید که این بیشتر از ماهی دو میلیون تومان می‌شود. چون مقایسه‌ی درستی نیست. در استان کبک، از این مقدار تقریبا چهل درصد آن بابت پرداخت مالیات به دولت ایالتی و دولت فدرال کم می‌شود. اگر بخواهید یک خانه‌ که نه، یک آپارتمان یک کمی تروتمیز بگیرید باید ماهی هفتصد دلار پرداخت کنید. تازه این آپارتمان هنوز با خانه‌ی خودتان در ایران قابل مقایسه نیست. هزینه داشتن موبایل و اینترنت هم هر کدام ماهی چهل دلار یا بیشتر است. هزینه‌ی کارت مترو و اتوبوس ماهیانه بیش از هفتاد دلار است. به این ترتیب با داشتن یک زندگی خیلی عادی و صرفه‌جویانه، توانایی چندانی برای پس‌انداز کردن نخواهید داشت. به همین دلیل کسانی که برای رفاه مالی و پولدار شدن به کانادا می‌آیند باید بیشتر فکر کنند. حتی خود کانادایی‌ها هم بسیار مراقب خرج کردن خود هستند. مثلا اگر قیمت بنزین در پمپ‌بنزین بعدی دو سنت کمتر باشد، حتما آنجا بنزین می‌زنند. همچنین بسیاری از کانادایی‌ها برای پرداخت هزینه‌ی تحصیل در دانشگاه که برای آنها بسیار کمتر از دانشجویان خارجی است، وام می‌گیرند و تا سالها باید قسط آن را پرداخت کنند. چندی پیش شاهد اعتراضات دانشجویی برای افزایش شهریه‌ها و کاهش وام تحصیلی بودیم. یکی از شعارها این بود که «تحصیل یک حق است» و نباید منحصر به پولدارها شود.


سیستم بیمه و درمانی کانادا یکی از مزیت‌هایی است که مردم کانادا در ازای پرداخت مالیات زیاد از آن برخوردارند. همه‌ی کبکی‌ها بدون پرداخت پول اضافی بیمه درمانی دارند. به این معنی که یک کارخانه‌دار و یک گدای خانه به‌ دوش اگر بیمار شوند به یک بیمارستان می‌روند و یک تیم پزشکی به آنها خدمات می‌دهد. در سالهای گذشته به دلیل کم بودن متقاضی تعدادی از بیمارستان‌ها را تعطیل کرده‌اند و از وارد شدن پزشکان مهاجر به سیستم درمانی جلوگیری کرده‌اند. امروز اما به دلیل افزایش نسبی جمعیت و تعداد زیاد سالمندان تقاضا برای خدمات درمانی افزایش پیدا کرده است. اما سیستم توانایی پاسخ‌گویی به این نیاز را ندارد. در کانادا وآمریکا هم یک انفجار جمعیت اتفاق افتاده است. این روزها نسل انفجار جمعیت که به Baby Boomer معروف هستند، برای انجام عمل‌های ضروری باید مدت‌ها در نوبت بمانند. چند وقت پیش دوستی با پای شکسته به بیمارستان رفته بود و تا ساعت‌ها در راهروی بیمارستان معطل مانده بود. هر از چند گاهی هم یک پرستار سعی می‌کرده با نشان دادن تلویزیون، حواسش را از درد زیاد پایش پرت کند! به دلیل همین مشکلات اخیرا طرح‌هایی دارند برای این که از ورود پزشک‌های مهاجر را به سیستم درمانی آسان‌تر کنند.


بانک‌ها و اداره‌های اینجا برای کسی که از ایران می‌آید جذابیت زیادی دارد. بسیار کم پیش می‌آید که مجبور باشید به بانک مراجعه کنید. بیشتر کارها از قبیل پرداخت قبض‌ها، جابجا کردن پول، حقوق گرفتن، سهام خریدن و مانند اینها اینترنتی انجام می‌شود. حتی زمانی که بخواهید یک چک را به حساب بگذارید، می‌توانید آن را به یک دستگاه خودپرداز بدهید. در اداره‌ها هم کارها بسیار سریع انجام می‌شود. معمولا هنگام ورود یک شماره می‌گیرید. پس از آن منتظر می‌شوید تا بر روی یک نمایشگر شماره‌ی شما و شماره‌ی باجه‌ای که باید بروید را نشان بدهند. از صف‌های چاق و متغیر خبری نیست. البته آخرین باری که ایران بودم دیدم چند تا از بانک‌های ایرانی هم این کار را کرده‌اند. اما امان از وقتی که به هر دلیلی پرونده‌ی شما از مسیر عادی خارج شود. این دلیل می‌تواند وضعیت خاص شما یا اشتباه یک کارمند باشد. آن وقت دیگر انتهای کار معلوم نیست. چون بیشتر کارمندها تنها انجام کارهای محدود روزمره‌شان را می‌دانند. در چهار ماهی که از سال ۲۰۰۳ در کانادا بودم، پنج هزار دلار دریافت کرده بودم. اما بیشتر از آن هزینه کرده بودم. پس از فرستادن فرم‌های مالیات، از طرف دولت کبک ۸۰۰ دلار برایم مالیات تعیین شد. به اداره‌ی مالیات که رفتم، خانمی که به نظر می‌رسید موهایش را در اداره‌ی مالیات سفید کرده است، به من گفت که اشتباهی در کار نیست و باید همین مقدار مالیات بپردازی. بعد از من خواست که یک بار دیگر اطلاعات مالیاتیم را بررسی کند. آن وقت به این نتیجه رسید که اشتباهی شده است. پس از کلی پرسیدن از این و آن به این نتیجه رسید که نمی‌تواند کار را انجام دهد. گفت «من شما را به یک تکنیسین معرفی می‌کنم. منتظر باشید». یک شماره‌ی جدید هم گرفتم و دوباره منتظر دیدن شماره‌ام روی نمایشگر شدم. سیستم بسیار دقیق و پیشرفته‌ای بود! به نفر بعدی هم مساله را توضیح دادم. پس از مدتی حساب و کتاب، انگار که چیز تازه‌ای پیدا کرده باشد، گفت «من باید شما را به یک تکنیسین معرفی کنم!» سرانجام به این نتیجه رسیدند که من مدارکم را آنجا بگذارم و آنها بعدا به آن رسیدگی کنند. بعد هم معلوم شد که در محاسباتشان مدت اقامت من در کانادا را در نظر نگرفته بودند و فکر می‌کردند که من خارج از کانادا بودم و این مقدار درآمد داشتم.


مشکلات اداری زمانی که روند مهاجرت را گاهی سال‌ها به تاخیر می‌اندازد، می‌تواند تاثیر بسیار بدی روی زندگی افراد داشته باشد. دوستی داشتم که دوره‌ی فوق لیسانس را با این امید شروع کرده بود که به زودی مهاجر می‌شود و شهریه‌ی کبکی پرداخت خواهد کرد. درسش تمام هم شد. اما از مهاجرت خبری نبود. با کلی این در و آن در زدن و صحبت کردن با نماینده‌ی پارلمان محله‌شان توانست بفهمد که بخشی از مدارک خانمش گم شده است. سرانجام با وجود این که بیش هفت سال از زمان اقدام کردنش برای مهاجرت می‌گذشت، عطایش را به لقایش بخشید و به ایران برگشت. دوستم می‌گفت «سیستم اداری کانادایی‌ها ارزانی خودشان!»


آب و هوای کانادا از دیگر مواردی است که اصلا نمی‌توان از آن چشم‌پوشی کرد. برای بیان سردی هوا از دو عدد استفاده می‌شود. یکی دما است که همان چیزی است که در ایران داریم. دومی احساس سرما است که به وزش باد بستگی دارد. مثلا ممکن است دمای هوا منفی ده درجه‌ی سانتیگراد باشد و احساس سرما یا به اصطلاح Wind Chill منفی پانزده درجه باشد. یکی از روزهایی که دما منفی سی و پنج درجه بود و با احساس سرما از منفی چهل هم سردتر بود، برای خرید بیرون رفته بودم. برای طی کردن فاصله‌ی کوتاه محل خرید و خانه‌ی دوستم، دستکش‌هایم را که در یکی از کیسه‌های خرید بود نپوشیدم. در میانه‌ی راه در مسیر باد افتادم و مانده بودم که آیا بایستم و دستکش‌ها را بپوشم یا بدوم و زودتر برسم. دویدن را انتخاب کردم. اما زمانی که رسیدم دست‌هایم بی‌حس شده بود. بعد کم‌کم نوک انگشتانم درد گرفت و این تا صبح ادامه داشت. آنجا بود که معنای سرمازدگی را فهمیدم. سال اولی که اینجا بودیم داستان‌های خنده‌داری شنیده بودیم که در همان حال ترسناک بود. می‌گفتند یک ایرانی در زمستان مشغول تماشای ویترین یک مغازه بوده است. اما زمانی که می‌خواسته برود متوجه می‌شود که کفش‌هایش به کف پیاده‌رو یخ زده است! خلاصه با سر و صدا کمک می‌خواهد و نجاتش می‌دهند. الان فکر می‌کنم که بهتر است آدم سرما را جدی بگیرد تا احتمال آسیب‌های جدی کمتر شود. اوایل کانادایی‌ها می‌پرسیدند که سرمای اینجا اذیتتان نمی‌کند. می‌گفتم «نه، ما در سال‌های اخیر برف کم داشتیم. دیدن این همه برف برایمان جالب است». اما بالاخره آدم پس از گذشت چند زمستان به این فکر می‌افتد که راستی چرا باید این هوای سرد را تحمل کند. اینجا سه ماه زمستان بسیار سرد است و چند ماه از پاییز و بهار هم سرد است. موقع نوروز در کانادا هیچ اتفاقی نمی‌افتد. حتی سیزده به در هم هوا سرد است. بیخود نیست که اینها نوروز نمی‌دانند چیست.


سیستم رفت و آمد شهری برای من از جالبترین جنبه‌های زندگی در مونترال است. برای استفاده‌ی نامحدود از اتوبوس و مترو هر ماه باید یک کارت بخرید. با داشتن این کارت می‌توانید از تمام مسیرهای اتوبوس و متروی شهر استفاده کنید. خیابانی که در آن ساکن هستم بهترین خط اتوبوس دنیا را دارد :) در بیشتر ساعت‌های روز اتوبوس‌ها هر شش دقیقه یک بار می‌آیند. گاهی هم دوتا دوتا و سه‌تا سه‌تا می‌آیند. راننده‌هایی هستند که به مناسبت‌های مختلف اتوبوس خود را تزئین می‌کنند و به مسافرها شکلات و آب‌نبات تعارف می‌کنند. بعضی‌هایشان هم گاه و بی‌گاه آواز می‌خوانند :) از طرف دیگر قوانین راهنمایی و رانندگی و پارکینگ‌ها طوری تنظیم شده‌اند که داشتن ماشین در مرکز شهر باعث دردسر است. پیدا کردن جای پارک در مرکز شهر به راحتی امکان‌پذیر نیست. همچنین در ساعات پررفت و آمد بزرگراه‌ها شاهد ترافیک سنگینی هستند.


ماندن یا بازگشت، مساله این است

با این که ممکن است برای بعضی‌ها عجیب باشد، مساله‌ی ماندن یا بازگشت از موضوعات بحث‌برانگیز است. یکی از دوستانی که در ایران شنیده بود می‌خواهم درباره‌ی مشکلات زندگی و تحصیل در کانادا صحبت کنم گفته بود «مشکلات زندگی در کانادا؟ مثل این است که بگویی مشکلات رفتن به بهشت!» شاید هدف اصلی از بیان مشکلات زندگی در کانادا هشدار به دوستانی است که در ایران تصور می‌کنند راه حل تمام مشکلات در فرار از ایران و آمدن به کانادا است.


اولین چیزی که در مونترال توجهم را جلب کرد، چاله‌های خیابان بود. ایران که بودم همیشه سؤالم این بود که آیا شهردار خودش هم از همین خیابان‌ها رد می‌شود. اما اینجا هم چاله‌های زیادی می‌بینی. کثیف بودن خیابان‌های مرکز شهر هم برایم شگفت‌انگیز بود. فکر می‌کردم حداقل اینجا باید تمیز باشد. زمستان‌ که برف همه چیز را می‌پوشاند. اما تابستان به خصوص با افزایش جمعیت شهر به دلیل آمدن جهانگردان خیابان‌ها کثیف می‌شود. با همه‌ی اینها انتظار نداشتم اینجا گدا ببینم یا کسانی را که پشت چراغ قرمز با کهنه‌ی کثیف خود به ماشین نزدیک می‌شوند و به هر زبانی بهشان می‌گویی به شیشه‌ی ماشین دست نزن نمی‌فهمند و کارشان را می‌کنند! بعضی‌ها به یاد می‌آورند که وقتی توی ترافیک گیر می‌کردند و اوضاع خیلی به هم می‌پیچید مصمم‌تر می‌شدند که از این خراب‌شده هر چه زودتر بروند. اما نمی‌دانم همان شخص اگر توی ترافیک بزرگراه ۴۰۱ تورنتو ساعتها معطل بشود از این خراب‌شده‌ی جدید کجا می‌خواهد برود.


پارتی‌بازی و نبود شایسته‌سالاری صدای خیلی‌ها را در ایران درآورده است. اما اینجا کانادا است. اگر بگویید پارتی معنی‌اش مهمانی است :) با این حال این چیز زیادی را عوض نمی‌کند. چون اینجا واژه‌ی دیگری برای آن دارند. اینجا اگر می‌خواهی کار پیدا کنی باید لینک داشته باشی. برای پیدا کردن لینک هم اصطلاحی دارند به نام Networking. برای پیدا کردن کار باید Networking کنید تا لینک پیدا کنید. آن وقت است که می‌توانید امیدوار باشید که شرکت مورد نظر با شما برای استخدام مصاحبه ‌کند. اصطلاح جالب دیگری که دارند سقف شیشه‌ای است. منظور این است که وقتی شما به بالا نگاه می‌کنید، فکر می‌کنید که راه پیشرفت تا بالاترین مراتب برایتان باز است. اما در عمل پس از یک مرحله‌ی خاص سقفی شیشه‌ای وجود دارد که خیلی محترمانه از پیشرفت شما جلوگیری می‌کند. به همین دلیل می‌بینید که احتمال مدیر شدن یک کبکی با مدرک لیسانس بیشتر از یک خاورمیانه‌ای با مدرک دکترا است.


مسائل سیاسی و فساد مالی در کانادا چیزی است که در ایران خیلی علاقه‌ای به باور کردن آن نداریم. یادم هست که به دوست کانادایی‌ام گفتم بالاخره اینجا کانادا است و حکومت دموکراتیکی دارد. لبخندی زد و گفت «ببین اینجا قرار است که دموکراسی باشد. اما وقتی برای تبلیغات انتخاباتی شخص به پول نیاز دارد، کسانی هستند که حاضرند به او کمک کنند. اما پس از این که این فرد انتخاب شد، شانس زیادی وجود دارد که بخواهد از دوستان خود تشکر کند!» چندی پیش دولت حزب لیبرال به دلیل رسوایی مالی در زمان انتخابات از کار برکنار شد و لیبرال‌ها پس از یازده سال قدرت را از دست دادند. محافظه‌کارها هم با استفاده از نقطه‌ی ضعف لیبرال‌ها روی کار آمدند ولی در عمل آن چنان محبوب نیستند. یکی از دوستان کانادایی که علوم سیاسی می‌خواند، می‌گفت تا حالا کسی را ندیدم که به طور جدی طرفدار محافظه‌کارها باشد. بیشتر مردم تحملشان می‌کنند. خانمی هست که تجربه‌ی کاری زیادی دارد. منشی مدیرکل بوده، مدیر پروژه بوده، زمانی خودش و شوهرش از معاملات املاک پول خوبی داشته‌اند. می‌گفت در یکی از شرکت‌هایی که کار می‌کرده، متوجه دزدی رئیسش می‌شود. با توجه به این که حسابداری می‌دانسته، سؤالهایی از آقای رئیس می‌پرسد که به او نشان دهد که دزدی‌هایش را فهمیده است. از شرکت دیگر تعریف می‌کرد که دخترهایی با سر و وضعی که معلوم بود کارمند نیستند به آنجا رفت و آمد داشتند. بعدا متوجه می‌شود که آقای رئیس این دخترها را برای شریک‌های تجاری شرکت می‌فرستد و از آن طرف قراردادهای امضا شده برمی‌گردد.


شهری که شما بتوانید شبها در خیابان قدم بزنید و کسی شما را نکشد در استانداردهای آمریکای شمالی شهر امنی در نظر گرفته می‌شود. این برای ما که از ایران آمده‌ایم بسیار طبیعی است که آدم شب برود هواخوری و قدم بزند. اما همیشه نمی‌توان این کار را انجام داد. خوشبختانه بیشتر شهرهای کانادا امن هستند. اما شهرهایی به خصوص در آمریکا وجود دارد که شما پس از پایان کارتان باید به سرعت مرکز شهر را ترک کنید. چون مرکز شهر تا فردا صبح در اختیار افرادی است که بهتر است سر و کارتان با آنها نیفتد. البته حتی در مونترال هم امید زیادی نداشته باشید که دوچرخه‌تان را همان جایی که موقع آمدن قفلش کردید پیدا کنید. همچنین همیشه باید چهار چشمی مراقب لپ‌تاپتان باشید. چون طوری می‌برندش که اصلا متوجه نمی‌شوید.


تفاوت زبان و فرهنگ کانادا نکته‌ای است که شاید در دید اول نتوان به عمق آن پی برد. حالا نگویید که من زبانم تکمیل است و انگلیسی صحبت می‌کنم! بحث فقط بحث زبان نیست. مثلا من و شما وقتی با هم برره‌ای صحبت کنیم، منظور همدیگر را می‌فهمیم و بدون این که لازم باشد کسی برایمان توضیح دهد معنی شوخی را می‌فهمیم و حسابی می‌خندیم. اما اگر لازم باشد برای هر شوخی که می‌کنید تاریخچه‌ی برنامه‌های تلویزیونی را برای طرف مقابل توضیح دهید، ترجیح می‌دهید اصلا وارد این بحث نشوید. در مونترال، نیویورک و لندن زبان بسیاری از مردم انگلیسی است. اما تاریخ، زبان عامیانه، شوخی‌ها و به طور خلاصه فرهنگ‌شان یکی نیست. همین کار کانادایی شدن نسل اول مهاجران را مشکل‌تر می‌کند.


نسل دوم ایرانیان اما سردرگم است. نمی‌داند ایرانی است یا کانادایی. پدر و مادر هم نمی‌دانند که بچه‌ها را چگونه تربیت کنند. اگر خیلی روی تربیت ایرانی تاکید کنند که کار ساده‌ای نیست، بچه در محیط زندگی دچار مشکل می‌شود. در بسیاری از برنامه‌ها و مهمانی‌های دست جمعی نمی‌تواند شرکت کند. اصولا از تفاوت‌هایش با دیگران رنج می‌برد. کاملا ایرانی بار آوردن بچه به نظر خیلی درست نمی‌رسد. در همین حال بسیار مشکل هم هست. زمان نوروز در کانادا هیچ اتفاقی نمی‌افتد. نه بهار می‌آید، نه هوا خوب می‌شود، نه تعطیل است و نه تلویزیون برنامه‌ی خاصی دارد. تنها ممکن است خود خانواده‌ها اگر فرصتی بود مهمانی بگیرند و دید و بازدید کنند. برای سیزده‌ بدر هم اگر هوا خوب بود می‌توان یک روز آخر هفته و نه لزوما سیزده بدر به پارک و جنگلی رفت و سیزده را بدر کرد. اگر هم خانواده بر تربیت ایرانی بچه اصرار نورزد، نتیجه‌اش نسلی خواهد شد که هیچ علاقه‌ای به ایران ندارد. نه حافظ می‌فهمد نه مولوی. ازدواج نسل دوم هم با مشکل روبرو است. چون این بچه‌ها نه کاملا ایرانی هستند که بتوانند با ایرانی‌ها وصلت کنند نه کاملا کانادایی هستند. این نسل حتی کانادایی هم نخواهد شد. چون پدر و مادرش ایرانی هستند و اصلا کانادایی یعنی چه؟


بحران هویت از مسائل جدی است که در کانادا وجود دارد. شما زمانی که کسی را می‌بینید که فارسی صحبت می‌کند، می‌دانید که به احتمال زیاد ایرانی است. حتی گاهی از نوع نگاه شخص و لباس پوشیدنش می‌فهمید که ایرانی است. این به این معنی است که نوروز و سیزده بدر و چهارشنبه سوری را می‌شناسد. به احتمال زیاد با شعر حافظ ارتباط برقرار می‌کند و داستان‌های شاهنامه را دوست دارد. همه‌ی اینها را درباره‌ی شخصی می‌دانید که همین الان او را دیده‌اید. اما همه جا این طور نیست. کسانی هستند که تاریخ طولانی ما را ندارند. کسانی هستند که نمی‌دانند غیر از تقویم میلادی تقویم رسمی دیگری هم وجود دارد که از تقویم رایج در دنیا بسیار دقیق‌تر است. دوستی پرویی از دوست من پرسیده بود «شما اگر کسی را دوست داشته باشید، برایش شعر هم می‌گویید؟» دوستم گفته بود «ما این قدر شاعرهای بزرگ داریم که خودمان کمتر جرأت می‌کنیم شعر بگوییم». دوست پرویی گفته بود «مثلا مال چند سال پیش؟». دوستم که گفته بود «هفتصد سال، هزار سال پیش» دوست پرویی‌مان حسابی تعجب کرده بود و گفته بود «ما حداکثر تا ۱۳۰ سال پیش را می‌فهمیم. چون در آن سال زبان ما عوض شده است». دوست کانادایی دارم که درباره‌ی تربیت بچه با من صحبت می‌کرد. همان دوستی که گفتم پدر و مادرش از جزائر کارائیب و پدر و مادر همسرش از کانادا و هند هستند. می‌گفت اگر بخواهم بچه را با فرهنگ جزائر کارائیب بزرگ کنم، نمی‌توانم. چون خودم فقط یک بار در دوران دبیرستان به آنجا رفته‌ام. اگر بخواهم بچه را با فرهنگ سیاه‌ها بزرگ کنم. سیاه‌های هائیتی، آمریکا و آفریقا یک فرهنگ واحد ندارند. اگر بخواهم بچه را مونترالی بار بیاورم. سوال اصلی این است که فرهنگ مونترالی چیست؟ آیا با وجود این تنوع در مردمی که در مونترال زندگی می‌کنند، چنین چیزی وجود دارد؟ هویت ایرانی از گنجینه‌هایی است داریم و معمولا قدرش را نمی‌دانیم. اما همین گنجینه است که در مواقع خطر به کارمان می‌آید. کما این که این روزها که برخی نابکاران خیال حمله به ایران را در سر می‌پرورانند خود اعتراف می‌کنند که ایران با دیگر کشورها متفاوت است. تاریخ بسیار طولانی دارد و مردمانی دارد که تحمل سلطه‌ی بیگانه را ندارند.


تا اینجا بیشتراز دید دانشجویی درباره‌ی مسائل نوشتم. کمی هم درباره‌ی مهاجرت بنویسم. ایران که بودیم برنامه‌هایی مثل سراب و حباب برایمان خنده‌دار بود. شاید دلیلش یک طرفه بودن این برنامه‌ها بود. اما امروز که خودمان از نزدیک مسائل را می‌بینیم، مشکلات مهاجرت به کانادا خیلی هم به نظرمان خنده‌دار نیست. کسانی که مهاجرت می‌کنند معمولا چند سال به طور موقتی زندگی می‌کنند. هیچ برنامه‌ی طولانی مدتی نمی‌توانند داشته باشند تا زمان نامعلومی که مصاحبه‌شان برگزار می‌شود. بعد از آن زمانی که وارد کانادا می‌شوند، تجربه و مدرک کانادایی ندارند. بدون اینها کار پیدا کردن کار راحتی نیست. معمولا سال اول به کارهای موقتی می‌گذرد. کم‌کم پولی که از ایران آورده‌اند تمام می‌شود. آن وقت به فکر می‌افتند که برای پیدا کردن کار مناسب باید مدرک کانادایی داشت. به دانشگاه می‌روند و وام تحصیلی می‌گیرند. تا پس از پایان درس امیدوار باشند که می‌توانند کار مناسبی پیدا کنند. اگر بچه هم داشته باشند که دیگر مشکلات چند برابر می‌شود. اگر چه دولت برای نگهداری از بچه کمک مالی می‌کند. اما بیشتر از آن باید برای بچه هزینه کرد. برخی دو سال اول مهاجرت را به سربازی تشبیه می‌کنند.

نتیجه‌گیری

هدفم از تمام آنچه که نوشتم این بود که پیش از آمدن خوب تحقیق کنید و شرایط را بسنجید. اگر تصمیم گرفتید بیایید، پل‌های پشت سرتان را خراب نکنید و راه بازگشت را باز بگذارید. تصمیم برای مهاجرت یا ادامه‌ی تحصیل یک تصمیم کاملا شخصی است. گفته‌های من و دیگران تجربه‌ها و دریافت‌های خودمان است. ممکن است به کار شما بیاید یا نیاید. از منابع مختلف اطلاعات بگیرید و بر اساس شرایط خودتان تصمیم‌گیری کنید. در زندگی واقعی نمی‌شود فقط دنبال بیست گرفتن بود. تعریف موفقیت بر اساس شرایط هر شخص متفاوت است. برایتان آرزوی پایداری و پیروزی دارم.

پی‌نوشت: نگارنده‌‌ی این متن همان نگارنده‌ی بازگشت به چی‌چی؟ است. کانادا آمدن برای من تا کنون سه مرحله داشته است. در مرحله‌ی اول فقط مشکلات ابتدای کار بود و فکر این که چرا من تمام آن چه را که در ایران داشتم، رها کردم و به اینجا آمدم. دومین مرحله پس از حل مشکلات اولیه بود. زمانی که جذابیت‌های کانادا خود را نشان می‌دهند. سومین مرحله زمانی است که زندگی در اینجا برایم عادی شد و دوباره مشغول مقایسه‌ی زندگی در ایران و کانادا شدم. بازگشت به چی‌چی؟ در ابتدای مرحله‌ی دوم نوشته شده است. زمانی که خاطره‌ی مشکلات زندگی در ایران هنوز تازه است و جذابیت‌های کانادا در نگاه اول خودشان را نشان می‌دهند. امروز اگر به ایران برگردم رانندگی، رفت و آمد، روابط شغلی و مشکلاتی از این دست را بسیار راحت‌تر تحمل خواهم کرد. چون می‌دانم این قبیل مشکلات کم و بیش همه جا وجود دارد. از طرفی آن بچه‌ای که جای دستش روی شیشه‌ی ماشین مانده بود، هنوز هم آنجا است. اگر چه من نمی‌بینمش. اگر علت اصلی ناراحتی من، وضعیت آن بچه بود، با اینجا آمدن هیچ کمکی به بهبود آن وضع نکرده‌ام. امروز دیگر هیچ منتی بر سر کسی نمی‌گذارم که می‌خواهم به ایران خدمت کنم. اگر برای ایران کاری بکنم علتش این است که آنجا خانه‌ی من است. هر کاری هم بکنم برای خانه‌ی خودم کرده‌ام.

http://montrealpersians.blogspot.com/2006/06/blog-post.html

 
تحصیل در انگلستان
دوره های زبان انگلیسی
دوره های کارشناسی در انگلستان
دوره های کارشناسی ارشد
دوره های دکترا در انگلستان
تحصیل در رشته پزشکی
تحصیل در رشته دندانپزشکی
پیش دانشگاهی در انگلستان
مدارس شبانه روزی در انگلستان
رشته های دانشگاهی آنلاین
آزمون و دوره های آیلتس
آزمون و دوره های تافل
بورسیه های تحصیلی در انگلستان
خرید کتاب و مقالات علمی
رزومه و روش تهیه آن
دانشگاهها و کالج های انگلستان
مطالب جدید تحصیل در انگلستان
MBA در انگلستان
تست
 
 
زندگی در انگلستان
هزینه های زندگی در انگلستان
هزینه های تحصیلی در انگلستان
مسکن دانشجویی در انگلستان
کار در زمان تحصیل در انگلستان
رنکینگ دانشگاه های انگلستان
ویزای تحصیلی انگلستان
 
 
درباره انگلستان
درباره انگلستان
سیستم آموزشی در انگلستان
ارزشیابی‌ مدارك‌ تحصیلی‌ در انگلستان
آموزش شهروندی انگلستان
مشاوره تحصيلي در انگلستان
آموزش فني و حرفه اي در انگلستان
آموزش بزرگسالان در انگلستان
جاذبه های توریستی انگلستان
فرم مشاوره تحصیلی در انگلستان
اعطاي نمايندگي
بنرها و لوگوی سایت
UK Study Today در فیس بوک
 
 


V 3.0
صفحه اصلی اخبار مقالات آلبوم تصاویر درباره ما تماس با ما فرم مشاوره
UK STUDY TODAY Ltd is a registered company in England and Wales with Registration number : 07192908

Copyright © 2005 - 2022 , UK Study Today.com هرگونه کپی برداری از این سایت پیگرد قانونی دارد